روزگار من و ما

احساس متفاوتی در زندگی وجود داره وقتی متوجه میشی که خدا از همیشه بهت نزدیکتره

روزگار من و ما

احساس متفاوتی در زندگی وجود داره وقتی متوجه میشی که خدا از همیشه بهت نزدیکتره

بازار 1

بسم الله الرحمن الرحیم 

با نزدیک شدن 10 تیر ، بازار مجددا روند نزولی خودش رو شروع کرده . در اکثر نماد ها صف فروش تشکیل شده که خود این با توجه به تجربیات قبلی کاری دور از ذهن نبود . اکثر سهامداران ترجیح میدن نقد باقی بمونند و بعد از اعلام نتایج توافق اقدام به خرید نمایند .  

خکاوه : هنوز موضوع افزایش سرمایه اش در پاره ای از ابهامه . با اینکه خود شرکت در اردیبهشت ماه توضیحاتی در مورد نوع افزایش سرمایه از محل آورده نقدی سهامداران داده وهمین امر هم باعث ریزش سهم شد اما همچنان خبرها و شایعاتی از افزایش سرمایه از محل تجدید ارزیابی بگوش میرسه . از طرفی چون قراره بعد از افزایش سرمایه ، کاهش سرمایه هم داشته باشه ، با فرض افزایش سرمایه از طریق آورده نقدی ، باید قیمت به جذابیت و مطلوبیت سهامداران برسه تا حق تقدم ها بفروش برسه وگرنه خود شرکت باید تمامی حق ها را خریداری کنه .  

به اطلاع می رساند، در پایان معاملات امروز نماد معاملاتی شرکت سایپا دیزل جهت برگزاری مجمع عمومی عادی سالیانه به منظور تصویب صورتهای مالی متوقف خواهند شد.مدیریت بازار (این مجمع ساعت 10 روز سه شنبه 9 تیر در محل شرکت واقع در کیلومتر 14 جاده مخصوص کرج برگزار می شود)    

شاخص کل بازار بورس اوراق بهادار تهران با 505.73 واحد کاهش به عدد 64,306.50 رسید  

پ.ن:هر روز یکی از سهم های موجود در پرتفویم رو بررسی میکنم و بعد از اون نمودارهای تحلیل  را خواهم گذاشت . تا پایان شهریور باید به جمع بندی برسم .

اعتماد بی جا

دفتر خاطرات یکی از قشنگترین وسایلی است که هر آدمی می تونه بعد از گذشت چند سال پیدش کنه و بخونه و به افکار و غم ها و شادی های اون روزگار لبخند بزنه و بگه یادش بخیر . دفتر خاطرات برای آدمی مثل من که عاشق خاطره و خاطره بازی هستم یعنی یک بخش مهم زندگی . حالا فکر کن یکی پیدا بشه و تمام خاطراتت رو نابود کنه . دفترت رو بسوزونه . جایی که توش از احساسات ، تصمیمات و کارهات می نوشتی رو در چشم بر هم زدنی از بین ببره ، چه حالی بهت دست میده . ناراحت میشی؟؟؟؟؟؟؟ من دارم آتیش میگیرم . از وقتی یادم میاد دفتر خاطرات داشتم . یه زمانی بهترین خاطراتم مربوط به روزانه های مدرسه بود که من چی گفتم ، آیدا چیکار کرد ، خانم معلم چی گفت و .... یه زمانی مربوط به سفرهایی که آخر هفته ها میرفتیم و یه زمانی هم به دوران نامزدی و قهر و آشتی و غم و شادی هاش . اما متاسفانه از زمانی هم که دفتر خاطرات داشتم یکی بود که بلاخره سر به نیستش کنه ، یا به خاطر موضوعی که اون روزها دغدغه ام بود جواب ازم بخواد ، یا بقول خودشون مچم رو بگیره . یه زمانی تو دوران نوجوونی هام دفترهایی مد شده بود که توش از عشق و عاشقی می نوشتند . منم جو گیر . یه دفتر  چهل برگ برداشته بودم و یه جلد خوشگل گرفته بودم و کلی نقاشی عاشقانه کشیده بودم و واژه عشق رو به هزار شکل طراحی کرده بودم . مثلا شمعی آب میشد و عشق میساخت ، پروانه ای می سوخت و عشق میساخت ، گلی در چشمه ای می رویید و عشق میساخت و ... از این خل بازی ها زیاد داشتم . توش هم یه عالمه شعر و نوشته داشتم برای کسی که مخاطبش تو بود . تویی که وجود خارجی نداشت اما تو بود . مثلا می نوشتم "تو را دیدم و بوی عطرت را به جان خریدم زیباترینم " خب جو گیر بودم . به خاطر اینکه می دونستم بابا به شدت رو این کارها حساسه هزار جا قایمش میکردم . تا اینکه لو رفت . نمی دونید اون شب رو چطوری به روز رسوندم . اون دفتر جلوی چشمم ریز ریز شد . از فرداش بابا دنبال "تو "بود . مگه میشد بهش گفت "تو" وجود نداره ، باورش نمیشد . تا مدت ها از بیرون رفتن به تنهایی منع شدم . حتی یه زمانی هم خودش یا مامان منو میبرد مدرسه و برمیگردوند . بعد از پیدا شدن اون دفتر ، جستجوی پدر در وسایل من بیشتر شد و دفتر خاطراتم نیز کشف شد . خب توش از همه چیز نوشته بودم . بابت تمامی کارهای کرده و نکرده ثبت شده تو اون خاطرات جواب پس دادم . اون شب قسم خوردم که دیگه خاطراتم و افکارم رو ننویسم . اما فردا شبش بابا به یه دفتر خاطرات اومد و گفت از این به بعد باید خاطراتت رو هر روز بنویسی و شبها برامون با صدای بلند بخونی . نشون به اون نشونی که من تا زمانی که رفتم دانشگاه هر روز گزارش کاری به اسم خاطرات روزانه با صدای رسا تحویل خانواده میدادم  . مامان هم که مطیع پدر بود و اگه بابا میگفت شیر ، ماسته ، مامان هم میگفت بله کاملا درسته  ، ماسته . البته این به این معنی نیست که پدر بدی دارم بلکه بر خلاف تصوری که شاید الان تو ذهن شما ساخته شده پدر فوق العاده ای دارم  . بسیار مهربان و حوش مشرب . یعنی ممکن نیست دقیقه ای پیشش باشی و لبخند رو لبات نباشه . اما خب گیرهای پدرانه مخصوص خودش رو داشت . از اون زمان سالهای زیادی میگذره . من هنوز دفتر خاطرات دارم . دفتر خاطراتی که هیچ کس بهش دست نمیزنه . از زمانی هم که عقد کردم دیگه بابا با دفتر خاطرات من کاری نداشت و کاملا حریم خصوصی رعایت میشد که سال 87 با وبلاگ نویسی آشنا شدم . راستش از نوشتن خاطرات و افکارم تو محیطی که کاملا مجازی بود لذت میبردم ، از اینکه دوستانی میومدن و نظر میذاشتن . تا سال 92 همزمان هم تو وبلاگ می نوشتم و هم تو دفترم اما از سال 92 زمانی که به بلاگفا اعتماد کردم دیگه دفترهام رو گذاشتم کنار . گفتم چرا چرک نویس ، پاک نویس کنم . اما بد چوبش رو خوردم . حالا اینکه اینا یک مشت خاطره هستند ، تو عالم واقع بعضی وقت ها اعتماد های نا به جا چنان صدماتی به زندگی میزنه که تا هفت پشتت به لرزه درمیاد . الان فکرم مشغوله ، آیا درسته هر جایی به هر کسی اعتماد کنیم ، بدون شناخت 

پ.ن: بزرگترین تصمیم و کاری که امسال در اون وبلاگ نوشتم انصراف از دانشگاه بود . تصمیم که خیلی خیلی یهویی شد و دو روز بعد انجامش دادم  . اینجا نوشتم چون قول دادم شهریور بنویسم که پشیمونم یا نه و به هدفی که موقع انصراف گرفتم رسیدم یا نه .

سینما

بلاخره لب تاپم درست شد و میتونم ازش استفاده کنم . 

 دیروز  رفتیم سینما . فیلم نهنگ عنبر . فوق العاده بود . حنده دار و دارای چند تا نقطه عطف . اگه فرصت داشتید برید ببینید . بعد از سینما رفتیم شهر کناب شریعتی . خواهر قرقی دنبال کتاب میگشت . افطار هم خونه مادر قرقی دعوت بودیم . والیبال هم 3-2 لهستان رو برد .  

بلاگفای نامرد یوزر و پسوردم رو غیر فعال کرده و دیگه بهش دسترسی ندارم .  

از این به بعد می خوام در مورد کارم و تحلیل هام هم بنویسم تا همیشه در دسترسم باشن . البته باید مجددا نرم افزارها رو نصب کنم  . اوضاع بازار چند روزی میشه که آرومه . منم مثل همه چشم به 10 تیر  دوختم . امیدوارم خیر و صلاح همه در نظر گرفته شده باشه .

طرز تهیه مسقطی

طرز تهیه مسقطی

مواد لازم برای دو نفر :

نشاسته : نصف پیمانه 

شکر : دو پیمانه- اگه زیاد از طعم شیرین خوشتون نمیاد میشه کمتر از این مقدار هم ریخت

گلاب : نصف پیمانه

آب سرد : چهار پیمانه 

زعفران : به مقدار لازم

کره : کمتر از 50 گرم ( به دلخواه )

گردوی آسیاب شده : به دلخواه برای تزیین

طرز تهیه :

ابتدا نشاسته را الک میکنیم و با چهار پیمانه آب سرد خوب هم میزنیم تا گلوله گلوله  نشود . سپس روی حرارت اجاق با شعله کم میگذاریم و مرتب هم میزنیم . نشاسته به مرور زمان تغییر رنگ داده و از سفید به شیشه ای تبدیل میشود . در این هنگام شکر را اضافه کرده و باز مرتب هم میزنیم . بعد از اینکه شروع به جوشیدن کرد زعفران دم کرده را به آن اضافه میکنیم و بعد از چند دقیقه گلاب را اضافه کرده و بعد از اینکه به قوام مطلوب رسید خاموش کرده و در ظرف مناسبی می ریزیم . و آن را با گردوی آسیاب شده یا پسته یا گل محمدی تزیین میکنیم .

مسقطی را می توان به جای زعفران با پودر کاکایو یا انواع رنگ های خوراکی تهیه کرد .

نکته ک در هنگام تهیه مسقطی باید مرتبا مواد هم زده شوند .

روزمرگی

سلامی به زیبایی دعای سحر و ربنای افطار

اتفاق خاصی نیوفتاده . یکشنبه بازی والیبال ایران و آمریکا بود که مقتدرانه 3-0 بردیم  . این مدت به خاطر بهم خوردن ساعت خوابمون و نوع غذا خوردنمون بشدت کسل و خسته هستیم . از شنبه ساعت 2:30 می خوابیم و 3:30 برای سحر بیدار میشیم و 4:30 می خوبیم و 6:30 بیدار میشیم . حالا یه جورایی میشه با کم خوابیدن کنار اومد ولی با بد خوابیدن نه . 

دیروز برای افطار خونه مادر شوهر دعوت بودیم . دیروز روز شلوغی داشتم صبح با قرقی رفتیم دنبال انجام کاری که تا ساعت 12 طول کشید . گفتم برم یه سر به مامانم بزنم . رفتم و تا 2:30 زیر باد خنک کولر خوابیدم که با صدای بابا بیدار شدم . گفتم بابا زنگ بزن به قنادی پاستور بگو برام زولبیا و بامیه سفارشی کنار بزارند . صاحب قنادی از دوستان قدیمی باباست و شیرینی هاش حرف نداره . تماس گرفت و گفت ساعت 3 بیا ببر . با بابا رفتیم و بابا برای ما هم گرفت و نذاشت من پولش رو حساب کنم . مرسییییییی بابای گلم . شیرینی رو برای حونه مادر شوهرم می خواستم . بابا منو رسوند خونه و من هم سریع یه دوش گرفتم و آماده شدم و با امدن قرقی جان رفتیم مهمونی افطار . جای همگی خالی . خوش گذشت .  جمعه هم افطار مهمون بابا هستیم . سالگرد پدر بزرگمه.گفت بریم بهشت زهرا و از اونجا بریم بیرون برای افطار . 

خیلی وقت بود که بستنی یخی نخورده بودم . دیروز بستنی یخی آناناسی میهن گرفتم . خیلی خوشمزه بود . یادم باشه اینبار بیشتر بخرم